{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
اعتراف میکنم دبستانی که بودم هر وقت تیتراژ پایانی فیلم بود عصبی می شدم میگفتم :اه این ناظر کیفی(کِیفی نه کیفی) کیه که تو همه فیلما بازی می کنه آخه چقد پارتی بازی؟؟؟؟
اعتراف می کنم تنها وقتی ک به مردن و قیانت و اخرت فکر می کنم وقتیه که توی ماشینی نشستم که در حال زدن CNG خداییش ترسناکه.
اعتراف میکنم تو خونمون یه لونه ی مورچه پیدا کردم هرموقه خونه رو من جارو میکشم میرم میشینم اونجا عین مورچه خوار هر مورچه ای میاد بیرون میکشمش ب جارو بدم عین خر کیف میکنم
اعتراف ميكنم تا سن11 سالگي شبا موقع خواب بايد دست مامانمو ميگرفتم بعد ميخوابيدم. اصن نميدونم چرا نميگرفتم دستشو خوابم نميبرد.حس ميكردم يه لولو از پشت مياد منو ميبره. ديوونه هم خودتي.
اعتراف میکنم: یه بسته تیغ خریدم روش عکس مجید خراطها هست :|
اعتراف میکنم کوچک بودم وقتی میخواستم هویج بخورم اول دورش را با احتیاط تمام میخوردم و بعد، از خوردن مغز آن خر کیف میشدم!!!!!!!!!!!!! شمام همین طور بودید عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه بار که تو شلوارم بارون اومد ترسیدم به مامانم بگم رفتم لباس زیرمو انداختم تو کوچه خوب چیه بجه بودم دیگه
میگن با ارزش ترین روزهای زندگی یک مرد,هنگام سربازی اوست. اعتراف می کنم آرزو دارم کاش ما دخترام سربازی میرفتیم. لایک,ما هم مثل تو لایک,آره با اینکه آقا پسرم اما نظرت موافقم
اعتراف میکنم حالا که پدربزرگ و مادربزرگ عزیزم رو ندارم خیلی دلم براشون تنگه... آخه خیلی دوسشون داشتم
اعتراف میکنم هرجا میرم بدون اجازه از وایرلس شون استفاده میکنم اما کافیه یکی از وایرلسم استفاده کنه........ تا هفت جدشو مورد عنایت لفطی قرار میدم شوماهم عایا؟
اعتراف میکنم تو بچگی از فیلمه چاق و لاغر مثه سگ میترسیدم: دهه هفتادیا یادشونه
اعتراف میکنم بچه که بودم ... . . . . . خانوادگیه ینی چی آمدی میخونی ؟ :O برو از خدا بترس :|
اعتراف میکنم یک دفعه بچه بودم ازدست خواهرم حرصم گرفته بود مامانم که توحموم بودتوصورت خواهر مرغ یخ زده پرت کردم وتوچشمش فلفل قرمز ریختم ولی دقت خنک شده بود
اعتراف میکنم قبل از اینکه بیام 4جوک ی دردای داشتم ک فکر میکردم فقط مال منه اما از وقتی پست گذاشتم لایک خورد دیدم درد مشترکه. ^_ ^ شمام همینطور؟ممنونم ک لایک میکنین منو ک تازه اومدم.
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم داور فوتبال، یار کمکی برای تیم ضعیف تره!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم بچه که بودم فکرمیکردم تو ماشین لباس شویی چند نفر هستن که لباس ها رو با دست میشورن!!!!!!!! نابغه یه کشف نشده ای بودم هاااااااا
اعتراف میکنم دبستانی که بودم هر وقت تیتراژ پایانی فیلم بود عصبی می شدم میگفتم :اه این ناظر کیفی(کِیفی نه کیفی) کیه که تو همه فیلما بازی می کنه آخه چقد پارتی بازی؟؟؟؟
اعتراف می کنم تنها وقتی ک به مردن و قیانت و اخرت فکر می کنم وقتیه که توی ماشینی نشستم که در حال زدن CNG خداییش ترسناکه.
اعتراف میکنم تو خونمون یه لونه ی مورچه پیدا کردم هرموقه خونه رو من جارو میکشم میرم میشینم اونجا عین مورچه خوار هر مورچه ای میاد بیرون میکشمش ب جارو بدم عین خر کیف میکنم
اعتراف ميكنم تا سن11 سالگي شبا موقع خواب بايد دست مامانمو ميگرفتم بعد ميخوابيدم. اصن نميدونم چرا نميگرفتم دستشو خوابم نميبرد.حس ميكردم يه لولو از پشت مياد منو ميبره. ديوونه هم خودتي.
اعتراف میکنم: یه بسته تیغ خریدم روش عکس مجید خراطها هست :|
اعتراف میکنم کوچک بودم وقتی میخواستم هویج بخورم اول دورش را با احتیاط تمام میخوردم و بعد، از خوردن مغز آن خر کیف میشدم!!!!!!!!!!!!! شمام همین طور بودید عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه بار که تو شلوارم بارون اومد ترسیدم به مامانم بگم رفتم لباس زیرمو انداختم تو کوچه خوب چیه بجه بودم دیگه
میگن با ارزش ترین روزهای زندگی یک مرد,هنگام سربازی اوست. اعتراف می کنم آرزو دارم کاش ما دخترام سربازی میرفتیم. لایک,ما هم مثل تو لایک,آره با اینکه آقا پسرم اما نظرت موافقم
اعتراف میکنم حالا که پدربزرگ و مادربزرگ عزیزم رو ندارم خیلی دلم براشون تنگه... آخه خیلی دوسشون داشتم
اعتراف میکنم هرجا میرم بدون اجازه از وایرلس شون استفاده میکنم اما کافیه یکی از وایرلسم استفاده کنه........ تا هفت جدشو مورد عنایت لفطی قرار میدم شوماهم عایا؟
اعتراف میکنم تو بچگی از فیلمه چاق و لاغر مثه سگ میترسیدم: دهه هفتادیا یادشونه
اعتراف میکنم بچه که بودم ... . . . . . خانوادگیه ینی چی آمدی میخونی ؟ :O برو از خدا بترس :|
اعتراف میکنم یک دفعه بچه بودم ازدست خواهرم حرصم گرفته بود مامانم که توحموم بودتوصورت خواهر مرغ یخ زده پرت کردم وتوچشمش فلفل قرمز ریختم ولی دقت خنک شده بود
اعتراف میکنم قبل از اینکه بیام 4جوک ی دردای داشتم ک فکر میکردم فقط مال منه اما از وقتی پست گذاشتم لایک خورد دیدم درد مشترکه. ^_ ^ شمام همینطور؟ممنونم ک لایک میکنین منو ک تازه اومدم.
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم داور فوتبال، یار کمکی برای تیم ضعیف تره!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم بچه که بودم فکرمیکردم تو ماشین لباس شویی چند نفر هستن که لباس ها رو با دست میشورن!!!!!!!! نابغه یه کشف نشده ای بودم هاااااااا
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}